شعر - پیانوی سوخته

در آخرين شب آوریل در آخرين شب آوریل که گذشت با تخمه‌ی تخمی‌ِ تلخ لعنتی! تف به تو، تف به ذات ناپاک تو از کیش شیک تا شمال هردمبیل از بالاترین دایو تا فرورفته‌ترین در لاو از همه‌جا تا همه‌جا به‌دنبال تو گشتم سال‌های آش‌و‌لاش همه‌ی قصه‌ی مردی که با توتون زیست با توتون مرد گناه‌کار، فقط خدا نبود شکایت‌شان را می‌روم به شب‌ها می‌کنم روزهای بی‌وفا را شاعرانه‌ترینِ زندگانی‌هام، وقتی نبود که در حس مرگ، سیگار وقتی گریه کردم

تنها بيا را هزار بار زير لب زمزمه کردم می‌توانسنم گریه کنم نکردم بمانم نماندم مرگ آخرین پناهم بود نبود نبود نبودی نبود به صندلی خودت بستی‌ام، ندانستی هرکجا روم به بوی توام

سر برنمی‌گردانم و با دقت نگاه نمی‌کنم به پیرامو‌ن‌ام به نگاه‌ها نگاه نمی‌کنم مخصوصن که مصادف باشد با یک زخم بر گلو، بر مردی از جنس هرگز که مبادا مزه‌ام را بچشی که با روزهام و شب‌هات خداحافظ و در یک مرداد رویایی دیگر در انتظارت بنشینم تا بیایی با چادری مشکی و مقنعه‌ای که صورت‌ات در آن می‌درخشد که آمدم و دست‌بردم‌ات در جواهری از بلوذ و برلیان

" اون اتفاقی که نباید میفتاد میفته، فراموش میشم از همه از کتابِ سروته، واژه‌ها همه میریزن آهی که میکشم، آغاز آه ما دستت را بکن ته ته قبلت و اسمی رو درآر که دوسش داری بعد ببوس و به لبهات بمال بعد هدیه‌ش میکنی به کسی که شاید دوسش داری اون اتفاقی که نباید میفتاد میفته، فراموش میشم از همه، تو آخرای شب " نشسته‌ای ناخن‌های فردا را می‌گیری و می‌گویی موهاش را می‌بافی و دست‌هاش را در کاسه‌ای از حنا قراربود دوهفته باران نبارد

تا من با دست‌های پر برگردم قرار بود نروم اما رفتم راست از تو بود و دروغ از من این بود همه‌ی ادعای من